دیدارهای سلمان رشدی: سه تفنگدار
ترجمه: زبیر رضوان

وقتی کتاب آونگ فوکو، دومین رمان امبرتو اکو به انگلیسی منتشر شد، دربارهی آن نقدی نوشتم اما شاید در حال و هوای معمولی و خوبی نبودم. زیرا از آن رمان بدم آمد و به آن نه گفتم. اندکی پس از انتشار نقد، در یک گردهمآیی ادبی در یک سالن شگفتانگیز در لوور، در پاریس بودم، و وقتی رسیدم اولین کسی که دیدم به سمتم میآمد، خود اومبرتو اکو بود. پیش از آن هیچ وقت همدیگر را ندیده بودیم و بدیهی است این احتمالاً شادترین دیدار نخست ما به حساب نمیآمد، یا دستکم من این طور فکر میکردم. اما اکو، در یک لحظهی پر از سخاوت، دستانش را برای در آغوش گرفتن من دراز کرد و در احوالپرسی فریاد زد: «رشدی! من اکوی مزخرف هستم!»
در آن کنفرانس، ماریو بارگاس یوسا، رماننویس بزرگ پرویی نیز حضور داشت. در جریان سه روز پیشرو، هر سه نفر به کشفهایی دربارهی یکدیگر رسیدیم.
نخستین کشف این بود که هر کدام ما، حداقل به یک نفر از این جمع در رسانهها حمله کرده است. من کتاب اکو را رد کرده بودم. اومبرتو از ماریو انتقاد کرده بود که بیش از حد راستگرا است. ماریو از من انتقاد کرده بود که بیش از حد چپگرا هستم.
کشف دوم این بود که همهی ما سریع گرم و صمیمی شدیم.
این امبرتو بود که پیشنهاد داد که پس از این خودمان را سه تفنگدار بنامیم. البته به خاطر داشته باشید که آن وقت، زمان گروه اپرای سه تنور، پاواروتی، دومینگو و کارراس بود. یادم می آید که پرسیدم: «چرا سه تفنگدار؟ چرا برای مثال، سه کله پوک نه؟»
امبرتو پافشاری کرد: «نخیر، چون اول دشمن بودیم و حالا دیگر رفیق شدهایم.»
در طول سالها، چندین بار در پاریس، لندن و نیویارک به عنوان نوعی اجرای سهپردهی ادبی را با هم اجرا کردیم. من دوست دارم فکر کنم که ما نمایش خوبی داشتیم.
وقتی آخرین بار ماریو را در یک رویداد ادبی در پرو دیدم، از اومبرتو حرف زدیم و به یادش بادهگساری کردیم. اکنون فقط دو تفنگدار وجود دارد.
نوشتههای مرتبط

دیدارهای سلمان رشدی: ایتالو کالوینو

دیدارهای سلمان رشدی: وی. اس. نایپل

دیدارهای سلمان رشدی: چارلی چاپلین و همسرش
