دیدارهای سلمان رشدی: ایتالو کالوینو

ترجمه‌: زبیر رضوان

9 سنبله 1402
alt-white-book 3 دقیقه
دیدارهای سلمان رشدی: ایتالو کالوینو

Substack: Salman's Sea of Stories

در سال ۱۹۸۱ مروری بر رمان اگر شبی از شب‌های زمستان مسافری برای لندن ریویو نوشتم.[۱] در ادامۀ نوشته، به زودی از من دعوت شد تا خوانشی از کالوینو را در استودیو ریورساید در لندن ارایه کنم. من اندکی آشفته بودم، زیرا او را بسیار تحسین می‌کردم و حالا باید در حضور او درباره کارهایش سخن می‌گفتم. اگر گفته‌های مرا نمی‌پسندید چه اتفاقی می‌افتاد؟ سپس اوضاع بدتر شد زیرا او درخواست کرد که متن مرا قبل از ارایه‌ی آن ببیند. گفتم ای وای. اما خوش‌بختانه، در شروع نوشته، او را با نویسنده‌ی کلاسیک دوران باستان، آپولیوس، نویسنده‌ی خر زرین مقایسه کرده‌ بودم. وقتی آن را خواند، گفت: «آهان! آپولیو. بسیار خوب.»

پس از آن رفیق شدیم.

یک سال بعد، در یک شام که به افتخار کالوینو از سوی نویسنده ایتالیایی ساکن لندن، گایا سروادیو، برگزار شد، بودم. این اتفاق هم‌زمان با همان روز اکتوبر بود که جایزه‌ی نوبل گابریل گارسیا مارکز اعلام شد. کالوینو در فهرست نویسندگانی بود که فرانسوی‌ها آن‌ها را نوبلیزها می‌خوانند.[۲] آن‌هایی که شایستۀ نوبل هستند. اما خودش از آن گریزان بود. آن شب همه با دقت از موضوع پیروزی گارسیا مارکز اجتناب ‌می‌کردند تا این‌که تصمیم گرفتم تصدیق کنم که فیل در اتاق است.

گفتم: «ایتالو، آیا خبر را از استکهلم شنیده‌ای؟»

با کمی حرارت گفت: «شنیدم، رسوایی است.»

سپس، شاید متوجه شد که پاسخش چگونه به نظر رسید، افزود: «دادن آن جایزه به گارسیا مارکز پیش از اعطای آن به خورخه لوئیس بورخس مانند جایزه دادن به پسر قبل از پدر است.»

حرفش درواقع، درست بود.

کالوینو با من مهربان بود. زمانی که رمان بچه‌های نیمه شب من در ایتالیا منتشر شد، او یک نقد طولانی و مطلوب از آن در لا ریپابلیکا نوشت و این راهی بود که خواننده‌گان ایتالیایی را برای اولین‌بار با آثار من کشانید.[۳] مهر تایید کالوینو در آن هنگام برایم مهم بود. و هنوز هم هست.

او در ۱۹۸۵ در شهر سیه‌نای ایتالیا در پی خونریزی مغزی درگذشت. بعداً یک شب را با بیوه‌ی او خانم چیچیتا (استر جودیت سینگر) گذراندم و او داستانی بی‌نهایت تکان‌دهنده برایم تعریف کرد. کالوینو در آخرین لحظه‌ی هوشیاری خود، در حالی که برای مدت کوتاهی از آخرین کما خارج شد، آخرین کلماتش را گفت: «جیووانی مارسالیا، پدیدارشناس…»

پس از آن، همسرش از بسیاری از مردم پرسید که آیا تا اکنون نام چنین شخصی را شنیده‌اند، اما هیچ‌کس نشنیده بود و کسی هم نمی‌دانست «مارسالیا» کجاست. مدتی بعد، او در حال بررسی یک جعبه آرشیوی از برخی از اولین نوشته‌هایش، ستون‌های او برای نسخه‌ی پیه‌مونته‌ی روزنامه چپ‌گرا L’Unita بود. او در جوانی کمونیست بود، اما به دلیل سرکوب قیام مجارستان و جنایات استالین حزب را ترک کرد. او در یکی از آن ستون‌های نخستین، گزارشی از بهشت ​​اختراع شده کمونیستی پیدا کرد. نام آن بهشت مارکسیالا بود.[۴]

فکر کردم چقدر زیباست که در آخرین لحظه‌ی عمرش افکارش به همان آغاز برگشته بود.

امیدوارم مارسالیای خود را پیدا کرده باشد.

چیچیتا گفت: من او را آن‌قدر خوب می‌شناختم که می‌توانستم نشانه‌های نوشتاری آن کلمات را در صدایش بشنوم. جیووانی مارسالیا، کامه، پدیدارشناس، ویرگول. اما او هرگز جمله را تمام نکرد.»

بنابراین او با کما (اشاره به لحاظ هم‌آوایی کما با کامه در انگلیسی است) به پایان رسید: کاملاً شبیه پایان‌های مورد علاقۀ کالوینو.

 

[۱] https://www.lrb.co.uk/the-paper/v03/n17/salman-rushdie/calvino

[۲] Les Nobelizables

[۳] La Repubblica

[۴] Marxalia

برای دریافت خبرنامه ایمیل تان را بنویسد


نوشته‌های مرتبط