دیدارهای سلمان رشدی: سخنی با گابریل گارسیا مارکز

ترجمه: زبیر رضوان

13 اسد 1402
alt-white-book 2 دقیقه
دیدارهای سلمان رشدی: سخنی با گابریل گارسیا مارکز

Awestruck Wanderer

حدود بیست سال پیش با دوستان نویسنده‌ام کارمن بلوسا و کارلوس فوئنتس در خانه‌ی کارمن، در کویوآکان[۱] شهر مکزیک شام می‌خوردیم. یادی از گابریل گارسیا مارکز شد و کارلوس با طنز در مورد حضور غول‌پیکر گابو در دنیای ادبیات امریکای لاتین صحبت کرد و گفت: «می‌دانید، در حال حاضر برای هیچ یک از ما ممکن نیست که واژۀ solitude (تنهایی) را بدون این که فکر کنند به کتاب صد سال تنهایی اشاره می‌کنیم، به کار ببریم.»

پرسیدم که آیا گارسیا مارکز در شهر است زیرا او اصلاً در آن روزها در شهر مکزیک به سر می‌برد. فوئنتس گفت: «نخیر، او به هاوانا به دیدار رفیقش فیدل رفته است.» ناامید شدم زیرا هیچ دیداری با او نداشتم. فوئنتس گفت: «اگر این‌جا بود، می‌توانستیم ترتیب یک ملاقات را بدهیم اما متاسفانه، شما در برابر کاسترو باختید.» او در ادامه گفت: «این ابلهانه است که در میان تمام نویسنده‌گان جهان، شما دو نفر هنوز هم‌دیگر را ندیده‌اید.»

این را گفت و از اتاق بیرون رفت اما هنگامی که برگشت، به من اشاره کرد تا دنبالش بیایم. گفت: «تماس تلفونی دارید و شما باید آن را پاسخ بدهید.» به هاوانا زنگ زده بود و به گارسیا مارکز گفته بود که من با او هستم و گابو پذیرفته بود با من صحبت کند.

زبان اسپانیایی من تقریباً به «نیستی» نزدیک است. با این حال اگر مردم آهسته و واضح حرف بزنند و از کلمات بسیار پیچیده استفاده نکنند، می‌توانم از مسایل سر در بیاورم. گارسیا مارکز ادعا کرد (که به نظرم ادعای نادرستی است) که انگلیسی بسیار کم می‌فهمد. در زبان فرانسوی هم که هر دو تقریباً در یک سطح صحبت می‌کردیم. بنابراین گفت‌وگوی ما بین این سه زبان در نوسان بود.

به طور عجیبی من هیچ مشکلی را در آن مکامله به خاطر نمی‌آورم. آن طور که من به یاد دارم ما گرم و صریح با هم‌دیگر صحبت کردیم. در جریان گفت‌وگوی ما، او بزرگ‌ترین تعریف و تجمیدی را از من کرد که تا آن زمان از نویسنده‌ی دیگری نشنیده بودم.

مارکز گفت: «در سن‌وسالی که من هستم، دیگر زیاد بیرون از زبان اسپانیایی نمی‌خوانم. اما دو نویسنده در زبان انگلیسی هستند که درباره‌‌ شان فکر می‌کنم می‌خواهم بدانم چه کار می‌کنند. یکی از آن‌ها جی. ام. کوتزی است و دیگری شما.»

از آن زمان سعی کردم با نوشتن و سخن‌رانی در مورد کارهای او این تعریف را جبران کنم. آن لحظه، لحظه‌ای بود که باید آن را گنج حساب می‌کردم. گنجی که هنوز هم آن را ذخیره دارم.

ما هرگز رو در رو ملاقات نکردیم. اما، به لطف کارلوس فوئنتس، حداقل آن تماس تلفنی را داشتیم. حالا هر دو رفته‌اند و ما که خواننده‌گان سرسخت آن‌ها بودیم دلتنگ هر دوی آن‌ها هستیم.

[۱] محلۀ تاریخی در شهر مکزیک

برای دریافت خبرنامه ایمیل تان را بنویسد


نوشته‌های مرتبط