افغانستان و مغالطهی دیکتاتوری خیرخواه
ترجمه: زبیر رضوان

توبیس ایلوود، عضو محافظهکار و رییس کمیتهی منتخب دفاعی مجلس نمایندهگان انگلیس در واپسین سفرش به افغانستان، در بیستوششم سرطان ۱۴۰۲ خورشیدی، چنین گزارش داد: «این کشور با تمامی رخدادهای پس از یازدهم سپتامبر، اکنون یک کشور متفاوت است. از زمانی که طالبان به قدرت برگشتهاست، حس متفاوتی وجود دارد… امنیت به صورت گسترده تامین شده، فساد کاهش یافته و تجارت کوکنار به صورت کلی نابود شدهاست. برجها، برق را در شهرها توزیع میکنند، پنلهای خورشیدی اکنون در همهجا استند، پمپهای آبیاری به رشد محصولات بیشتر کمک میکنند. شما از اینکه این کشور خسته از جنگ در ازای ثبات، رهبری استبدادی را پذیرفته، قدردانی خواهید کرد.»[1] در همان روز، آقای ایلوود با نشر مقالهای زیر عنوان «آیا زمان آن رسیده که با طالبان کار کنیم؟»[2] در روزنامه تلگراف بر گفتههای قبلی خود تاکید دوباره کرد.
منتقدان بیانیهی آقای ایلوود را راستیآزمایی کردند و او را به انتشار اطلاعات نادرست، سفیدنمایی طالبان و نادیدهانگاری فاجعهی جاری در کشور، به ویژه در ارتباط به حقوق زنان برای کار و تحصیل و جنایتهای طالبان در برابر گروههای قومی غیرپشتون، مانند تاجیکها، اوزبیکها و هزارهها، متهم کردند. فراتر از نقدهای این چنینی، پرسش اصلی این است: «مبانی تئوریک چنین استدلالی در کجا نهفته است؟» پاسخ: «دیکتاتوری خیرخواه.» این نوشته ضداستدلالی است در مورد چیستی و سازگاری دیکتاتوری خیرخواهانه با افغانستان.
در حوزه دانش سیاست، دربارهی «دیکتاتوری خیرخواه» یک موضع علمی وجود دارد. ایده اصلی دیکتاتوری خیرخواه بر این امر استوار است که شماری از رژیمهای خودکامه و دیکتاتورها موفق شدهاند اقتصاد کشور خود را به صورت بنیادین دگرگون کنند، البته در ازای آزادیهای سیاسی شهروندان. یک دیکتاتور خیرخواه، قدرت را به صورت مطلق اعمال میکند، آزادیهای سیاسی مردم را از آنها میگیرد و در عین حال، برای کشور رشد اقتصادی را به بار میآورد. در تاریخ معاصر، امپراتوری انگلیس از مفهوم دیکتاتور خیرخواهانه به عنوان توجیهی برای حمایت از حکومت استعماری استفاده میکرد. انگلیسها ادعا میکردند که حکومتهای استعماری ارمغانآور توسعه و شکوفایی اقتصادی برای مستعمرهها است. کره جنوبی با رهبری پارک چونگ هی، چین در زمان دنگ شیائوپینگ، ترکیه در زمان مصطفا کمال آتاتورک، شیلی در زمان آگوستو پینوشه و سنگاپور تحت رهبری لی کوان یو، شماری از نمونههای برجستهی دیکتاتوری خیرخواهانه شمرده میشوند.

آقای ایلوود با نشر مقالهای با عنوان «آیا زمان آن رسیده که با طالبان کار کنیم؟»[2] در روزنامه تلگراف بر گفتههای قبلی خود تاکید دوباره کرد | عکس: تلگراف
از منظر تئوریک، مفهوم دیکتاتوری خیرخواه تا حد زیادی مورد نقد و پرسش قرار گرفتهاست. ویلیام ایسترلی (۲۰۱۱) استدلال میکند که هیچ نظریه و مدرک علمی از مفهوم «خودکامهگان خیرخواه» پشتیبانی نمیکند. بر این اساس، «بیشتر تیوریهای خودکامهگی، آن را به عنوان ساختاری از تعاملات استراتژیک نشان میدهد که فقط علایق نامحدود رهبر نیستند. واریانس نظری رشد در دوره استبداد و دوره دموکراسی، در واقع شواهد اصلی تقابل خودکامهگان خیرخواه و بدخواه را به دست میدهد. با این حال، واریانس رشد در چارچوب شرایط رهبران، واریانس بین رهبران را نیز تحت تاثیر قرار میدهد و این بیشتر در دوران استبداد روشن میشود تا دموکراسی. ناهمگونی تجربی ادبیات رشد، بسیاری از همبستهگیهای خودکامهگی را به عنوان عوامل تعیینکننده واریانس رشد بالا شناسایی کردهاست. تاثیرات رشد تغییر رهبران برونزا تحت حکومت استبدادی بسیار اندک و کوتاهمدت است که نمیتواند از خودکامهگان خیرخواه حمایت کند.» افزون بر این، ایسترلی خاطرنشان میسازد: «سوگیریهای معرفتی زیادی وجود دارد که میتواند به دریافتهای جانبدارانه به نفع خودکامهگان خیرخواه گرایش داشته باشد.»[3] بنابراین، ایجاد دیکتاتوری خیرخواهانه یک شعار سیاسی است که ریشهی واقعگرایانه اجتماعی ندارد. دیکتاتوری که آزادیهای اساسی را به شهروندان نمیدهد، هرگز خیرخواه نیست. اگر این کار را کرد، دیگر دیکتاتور نیست، زیرا آزادی بالاترین ارزش سیاسی و اخلاقی است.
افغانستان، از زمان ظهور دولت مدرن، چندینبار دیکتاتوری را تجربه کردهاست. ظهور دولت مدرن افغانستان در سال ۱۸۸۰ تحت دیکتاتوری به اصطلاح پادشاه آهنین، عبدالرحمان خان اتفاق افتاد که ۲۱ سال بر کشور حکومت کرد. محمد نادر خان چهار سال (۱۹۲۹-۱۹۳۳)، محمد ظاهر شاه سی سال (۱۹۳۳-۱۹۶۳)، دور اول حکومت طالبان پنج سال (۱۹۹۶-۲۰۰۱)، و دور دوم حکومت طالبان از اگست ۲۰۲۱ تا اکنون، دورههای برجستهی رهبری خودکامه در کشور است. هیچ یک از این دورهها به توسعه و رشد اقتصادی کافی منجر نشد. برخلاف، بیشتر این حکومتها به رانتهای خارجی وابسته بودند و به عنوان دولتهای شکننده شناخته میشوند.
از نظر قومی، افغانستان سرزمین اقلیتهاست و از همین رو بسیار متنوع است. [4] هیچ گروه قومی به تنهایی نمیتواند قدرت را در درازمدت به صورت انحصاری در اختیار داشته باشد و بر دیگران اعمال کند. بنابراین، مساله عدالت اجتماعی، صلح و حل منازعه در افغانستان اغلب به درک نخبهگان سیاسی این کشور از روایت ملیگرایانهی دولت مرکزی مقتدر و تکفرهنگی بستهگی داشتهاست.
همانطور که برایان دی. تیلور و رکسانا بوته آ (۲۰۰۸) به درستی استدلال کردند، دلیل اصلی ناکامی شکلگیری یک دولت قوی در افغانستان، «فقدان یک گروه قومی اصلی» است که به عنوان پایهای برای توسعه یک جامعهی سیاسی در درازمدت عمل کرده باشد.[5] با این حال، افغانها/پشتونها به صورت خستهگیناپذیر تلاش کردهاند تا یک دیکتاتوری یا شبهدیکتاتوری متمرکز قوی را ایجاد کنند، که پیهم با شکست مواجه شدهاند. شکننده، شکستخورده، فروپاشیده و ضعیف از القاب دیرینهی دولتهای مدرن افغانستان بودهاست. تنها بدیل این وضع، ایجاد یک نظم سیاسی چندفرهنگی، چندقومی و غیرمتمرکز است.
طالبان همانند دور اول حاکمیتشان، پس از به دست گرفتن قدرت در ماه اگست ۲۰۲۱، یک رژیم قومی-مذهبی خودکامه ایجاد کردند. رژیم طالبان از نظر مذهبی، افراطی؛ از نظر قومی، منحصر به پشتونها؛ از نظر سیاسی، متمرکز؛ و یک آپارتاید جنسیتی برای زنان است. با این حال واقعیتها و شواهد تاریخی-قومی و فرهنگی کشور، روایتی کاملا متضاد را نشان میدهد. در نتیجه، با توجه به استدلالهایی که ارایه شد، هیچ یک از دیکتاتوریها، به شمول دیکتاتوری خیرخواهانه با افغانستان سازگاری ندارد. دیکتاتوری خیرخواهانه در افغانستان نه یک رویکرد توسعهگرایانه اقتصادی، بل دامی است در جهت کنترول مطلق. دیکتاتوری خیرخواهانه یک ایدیولوژی محدودکننده است نه بشارتی برای استقلال. این افسانهای است که مردم را با اطمینان کاذب و تقلبی هیپنوتیزم میکند. در نهایت، هیچ آزادیای قابل مذاکره و هیچ دیکتاتوری خیرخواه نیست.
این مقاله ترجمهای است از Afghanistan and the Fallacy of Benevolent Dictatorship
[1] https://twitter.com/Tobias_Ellwood/status/1680974793867415554?s=20
[2] https://www.telegraph.co.uk/news/2023/07/16/it-may-be-time-to-do-business-with-the-taliban/
[3] ایسترلی ویلیام، ۲۰۱۱، خودکامهگان خیرخواه، انستیتوت پژوهشهای توسعه، دانشگاه نیویارک، کاغذ کار DRI شماره 75: https://wp.nyu.edu/dri/2011/05/31/publications-benevolent-autocrats/
[4] توماس بارفیلد، افغانستان: تاریخ سیاسی و فرهنگی، ۱۳۹۸، تهران: مؤسسه انتشارات عرفان.
[5] بوته آ، رکسانا و تیلور برایان دی. ۲۰۰۸. تیلی تالی: جنگسازی و دولتسازی در جهان سوم معاصر. بررسی مطالعات بین المللی، جلد. ۱۰، شماره ۱، ص ۲۷-۵۶.