جوامع مهاجر مسلمان در قرنتین فرهنگی

1 سرطان 1402
alt-white-book 5 دقیقه
جوامع مهاجر مسلمان در قرنتین فرهنگی

NBC News

دوازده – سیزده سال داشتم که هوای کتاب خواندن به سرم زده بود و نمی‌دانستم که چه کتاب‌هایی را بخوانم و شایدم طرح این پرسش که چه کتاب‌هایی را بخوانم، بی‌هوده بود، چون درزادگاهم – شهر کوچک تالقان- آن سال‌ها تنها چند غرفه‌ی کوچک کتاب‌فروشی بود که همه قفسه‌های‌شان پر از کتاب‌هایی بود که درون‌مایه‌ی آن‌ها را آداب طهارت، شیوه‌ی شست‌وشوی دستگاه خروجی بدن، نحوه‌ی ورود به حاجت‌خانه، مکروه بودن واکاوی دماغ در رمضان، حد و حدود شرعی ایزاربند و گزینش رنگ و جنس آن و در فضایل تیغیدن سبیل و یله کردن ریش در بر می‌گرفت.

در این میان، روزی به کتاب درخور درنگ‌تری دست یازیدم به‌نام «حلال و حرام در اسلام» از دکتر یوسف قرضاوی. القصه، کتاب نام‌برده را در همان سال‌ها خواندم. نویسنده، سیر تا پیاز حلال و حرام را بیان کرده‌است و فصل دوم آن کتاب به احکامی می‌پردازد که در باب حلال و حرام بودن غذاها و نوشیدنی‌هاست. پس از خواندن آن کتاب، روزگار سختی داشتم. هر غذایی که مادرم می‌پخت، من باید می‌رفتم سری به قرضاوی می‌زدم و می‌دیدم که آیا غذایی را که قرار است بخوریم با اساسات دینم هم‌گون است و یا خیر. تا برمی‌گشتم، جمیعتی که کتاب را نخوانده بودند، گلیم غذا را بسته بودند و چشم به راه بودند که آفتابه‌-لگن بیاورم تا دست‌های مبارک‌شان را بشویند. جست‌وجوی من به جاهای حساس‌تری می‌رسید که خود قرضاوی هم به آن‌ها حین نوشتن کتابش فکر نکرده بود. روزی با چنین پرسشی روبه‌رو شدم: اگر تخم گیاهی از ممالک کفر آید و کشت آن در سرزمین اسلامی اتفاق بیفتد، خوردن آن گیاه مجاز است و یا خیر؟ خلاصه آن‌ سال‌ها با گرسنه‌گی و بدبختی و تحقیقات اسلامی گذشت و سرانجام فهمیدم تنها چیزی که حرام است، دزدیدن لقمه‌‌نان از سفره‌ی دیگران است. پس از آن روز، هر چیزی که دوست داشته باشم، می‌خورم، بی آن‌که به کتاب دکتر مرحوم مراجعه کنم.

اکنون پس از بیست‌وچند سالی، در غربت، دوباره یاد آن کتاب افتادم؛ چون در هر قدمی این مرزبندی بخشی از زنده‌گی روزانه جوامع مهاجر مسلمان است.

روزی با دوستی قرار شد که غذا بخوریم در شهر و راه افتادیم در پی یافتن رستورانتی که نزدیک ما باشد و غذای حلال بفروشد. چشم‌مان به شیشه‌ی مکانی افتاد که روی آن نوشته بود: غذای حلال. با خوش‌حالی وارد شدیم، اما دیدیم که کافرستانی بود به معنای درست واژه؛ شراب و موسیقی و دختران بی‌حجاب که اصلن پروای حال مسلمین را نداشتند.

من دوست داشتم بنشینیم و غذای حلال را در میان حرامیان بخوریم، ولی دوستم با سرعت برق‌آسا فرار را بر قرار ترجیح داد و دوباره راه افتادیم در پی یافتن رستورانت حلال دیگر.

باری، یکی از وطن‌داران برایم زنگ کشید و یاری خواست تا با مسوولان پناه‌گاهی که در آن زنده‌گی می‌کرد، صحبت کنم و زمینه‌ی انتقالش به پناه‌گاه دیگر را زمینه‌سازی کنند. هنگامی که دلیل ترک مکان را پرسیدم، به نکته‌ی جالبی اشاره کرد که اصلن تا آن روز فکر نکرده بودم. گفت: «در این‌جا ظروف مشترک است و من نمی‌توانم در ظرفی غذا بخورم که روز پیش نامسلمانی در آن غذا خورده باشد.»

با امانت‌داری، همین پیام را برای مسوولان آن پناگاه رساندم و آن‌ها گفتند برایش چنگال و قاشق و پشقاب ویژه آماده می‌کنند تا تنها خودش از آن‌ها استفاده کند. روز بعد، دوباره زنگید که این‌ها تنها ظروف برایم آوردند؛ ولی دیگ همان دیگی است که بقیه در آن آشپزی می‌کنند. پیام دومی را که انتقال دادم، عذرخواهی کردند و گفتند نمی‌توانیم همه وسایل آشپزخانه را عوض کنیم، پس بهتر است که مکان زنده‌گی‌اش را عوض کنیم که البته چنان هم شد و به جایی رفت که از دروازه تا نگهبان و دیگ و کاسه و همه‌چیز حلال و اسلامی بودند.

فروش‌گاه‌های حلال

کسانی که در ممالک غیرمسلمان زنده‌گی می‌کنند، می‌دانند که برای خرید مواد غذایی و دیگر ضروریات روزانه‌ی زنده‌گی فروشگاه‌های بزرگ و زنجیره‌ای وجود دارد که مشتری می‌تواند با مراجعه به قفسه‌های گوناگون، همه ضروریات‌اش را به دست آورد. این فروشگاه‌ها معمولن بخش ویژه‌ی‌ گوشت هم دارند که رنگارنگ گوشت‌ها را در آن‌جا می‌توان به دست آورد. از گوشت خوک که محبوب‌ترین گوشت برای اکثر کانادایی‌هاست  تا گوشت گاو، گوساله، گوسفند و قطعات ریزتر هر یکی از آن‌ها مانند جگر و کله و پاچه و شکمبه و دست و پای و استخوان کمر و محتویات ویژه…و بسا گوشت‌های دیگر که نویسنده از شناخت آن‌ها عاجز است و رفت‌وآمدی با آن‌ها ندارد. آن‌قدر این گوشت‌ها تازه و تمیز اند که حتا گیاه‌خواران وطنی را وسوسه می‌کند تا دل به دریا زنند و با کله‌پاچه‌ای مراسم خاک‌سپاری گیاه‌خواری را برگزار کنند. اما نکته‌ی درخور درنگ این است که هیچ یک از جوامع مهاجر مسلمان از این فروشگاه‌ها گوشت نمی‌خرند و حتا اگر بدانند به میهمانی می‌روند که گوشتش از این فروش‌گاه‌ها تهیه گردیده است، جگر زیر دندان می‌گذارند و از خیر آن مهمانی می‌گذرند.

از آن‌جا که می‌گویند جوینده یابنده است، به جست‌وجوی گوشت حلال می‌گردند تا می‌رسند به خواربارفروشی‌های محلی که سر تا پا محصولات حلال عرضه می‌کنند. در این مغازه‌ها همه روزه  حلال‌خوران برای خرید گوشت حلال صف می‌کشند و سپس همین‌گونه نان خشک حلال و برنج حلال و می‌رسد به نصوار و گاهی هم ایزاربند حلال.

مغازه‌داران دیگر که در نزدیکی‌های این مغازه‌ها کار و بار می‌کنند، سال‌های سال پرسش بی‌پاسخی داشتند که چه دلیلی دارد مراجعه این همه مشتری به این مغازه‌ها، در حالی که همه‌شان محصولات شبیه هم دارند و سرمایه و امکانات تجاری‌شان نیز کم و بیش در حد و سطح هم. سرانجام راز سر به مهر «حلال و حرام در اسلام» را دریافتند و درودها به روان دکتر یوسف قرضاوی فرستادند و شروع کردند به تبلیغات فروش محصولات حلال. در تازه‌ترین مورد، به بازارچه‌ای رفتم که متعلق به جامعه چینی –‌کانادایی‌هاست و نامش نیز شهر چینایی‌هاست و دیدم که اکثریت دوکان‌ها محصولات حلال می‌فروشند و فروشنده‌گان و خریدکننده‌گان از این تعامل خوش‌حال به نظر می‌رسیدند.

زنده‌گی در سرزمین حرام

کلاه مهاجر مسلمان اگر به داخل رستورانت غیر خودی بیفتد، نمی‌رود تا بردارد و از خیر کلاه می‌گذرد، همان گونه که اگر کلاه هندو به مسجد مسلمانان. موسیقی حرام است و چه رسد به این‌که از نوع غربی‌اش باشد، پس دلیل برای حضور در جشن‌های موسقیی غیر خودی وجود ندارد. با سیمای شهر بیگانه‌گی وجود دارد، چون نمی‌توان زیبایی‌های آن را دید. چون چشم دریاست و گاه وسط خیره‌شدن به شگفتی یک معماری، صورت شگفت‌انگیز زنی و یا پسری را می‌بینید که حرام است و زمینه‌ساز آتش قیامت!

حرفی از رسانه نپرس، چون هیچ رسانه‌ای این‌جا نیست تا به پرسش‌های شرعی‌ پاسخ ‌دهد. پس دلیلی وجود ندارد تا بیننده/شنونده/خواننده‌ی آن بود. نفرت و بی‌زاری از قوانین را که نمی‌شود کتمان کرد: چه‌گونه می‌توان به اصولی احترام قایل شد که میان زن و مرد تفاوتی نیست و زن می‌تواند از حقوق برابر با مرد برخوردار باشد.

مهاجرت مسیر دو سویه است و به روایتی، عرصه‌ی داد و ستد. چیزی پیش‌کش می‌کنید و چیزی برمی‌دارید و در برایند آن، محیط اجتماعی جدید شکل می‌گیرد. شنیدن صدای دیگری، امکان شنیده‌شدن را فراهم می‌کند. شناخت غذای جوامع دیگر، امکان آشنایی با غذای شما را مساعد می‌سازد. همین‌گونه، فرهنگ، لباس، زبان، موسیقی، روی‌دادهای ویژه، همه و همه باید میان جوامع گوناگون شناور باشند تا شناخت سبب شکل‌گیری یک‌سری از اشتراکات گردد. در غیر آن، نشستن در حصار باور و برداشت و خط‌‌کشی‌های خود، محصولش تنها انزوا است و دور شدن از جامعه و خزیدن در لاک خود و هر روز دست به داوری‌های بیش‌تر زدن و دسته‌بندی زنده‌گی از چشم‌نداز خویش به سیاه و سفید. چنین روی‌کرد سبب می‌گردد تا روند ادغام تبدیل به یک مساله‌ی دشوار و حتا در پاره‌ای از موارد به امر ناممکن مبدل شود. اما سوگ‌مندانه جوامع اسلام‌باور در کشورهای غربی، بیش‌ترینه در محدوده‌ی خط‌اندازی‌های دینی خویش می‌چرخند و از فهمیدن و تماشا کردن و تجربه کردن و پرسیدن احساس گناه می‌کنند و چنین می‌پندارند که مبادا ایمان‌شان خدشه‌دار شود و ستون‌های اسلام سست گردد. چنین است که با پرسشی وارد جامعه‌ی جدید می‌گردند: حلال است یا حرام؟ با پاسخی می‌میرند: بلی حلال است!

برای دریافت خبرنامه ایمیل تان را بنویسد


نوشته‌های مرتبط