مهاجرت و جابهجایی نشانهها
نصیر آرین، استاد دانشگاه

تولید گفتمانها بازبسته به جابهجایی، کدگذاری، جهتمندی و مکانمندی نشانههاست. اگر نشانهها در یکی از این جهتها دچار تغییر نشود، با گفتمان جدیدی مواجه نخواهیم شد. جابهجایی یک نشانه باعث میشود که کدهای موجود در آن خلع مفهوم شوند و مسیر حرکتش را تغییر دهد. بنابراین، امر جابهجایی نشانهها به عنوان نقطه عبور از گفتمانی به گفتمان دیگر باعث میشود ارزشها دوباره کدگذاری شوند و جهت متفاوتی را بپیمایند. مسیری جدیدی که نشانهها بر اساس جابهجایی و تبدیل سپهر نشانهای میپیمایند، به اندازه خود نشانهها متفاوت، متباعد و گاه متضاد است. اینکه نشانهها از نظر مکان، جهت و کدهای ارزشی دچار تغییر شوند، طبیعی و اتفاقا ضروری است، زیرا در غیر این صورت معنایی تولید نخواهد شد. شاعران و نویسندهگان یگانه کاری که برای خلق یک اثر ارزشمند انجام میدهند، نشانهها را جابهجا میکنند، آنها را با کدهای ارزشی جدیدی مجهز میسازند و جهت و مکان آن را تغییر میدهند. اما آنچه باعث تولید تغییر خطرناک و فرسایشی میشود، تبدیل سپهر نشانهای است. نشانهها با ویژهگیهای مشترک و خاصی که دارند، سپهر نشانهای خاصی را میسازند. بنابراین، هر سپهر نشانهای گفتمان و معنای خاصی تولید میکند. اگر نشانهای از یک سپهر نشانهای خاصی برکنده و به صورت تمام و کمال وارد سپهر دیگری نشانهای گردد، به آرامش میرسد و برای تولید معنا دچار تروما، دوپارهگی و پارانویید نمیگردد، اما اگر این نشانه معلق در میان دو سپهر بماند، کدهای ارزشی آن تناسب معنایی خود را از دست میدهند، خالی میشوند و وجه نشانهگی آنها مکدر میگردد.
مهاجرت به عنوان سپهر جدید در سبکشناسی زندهگی و نظام نشانهای، نوعی جابهجایی، کدگذاری، جهتمندی و مکانمندی است. جابهجایی شب و روز، احساس و عقل، آرامش و تپش و شرق و غرب و در مجموع از نشانه وجود گرفته تا نشانههای معرفت همه دچار تحول و تغییر میشوند. نشانههای مهاجرت، نوعی بازتولید نشانه خانه است، به گونهای که میراثدار ناقص دو سپهر نشانهای هستند و دمدستترین میراثی که از سپهر قبلی خویش میبرند، هراس و یاس و ناامیدی و سرخوردهگی مفرط است. سهم این نشانهها از سپهر جدید، اشتیاق موهومی است که در برخی احوال از نظر ارزش به اندازه حسرت و انزوا ویرانگر و شوکهآور است. مهاجرت گاه سنگی است بر فرقی و گاه مرهمی بر زخمی. بستهگی دارد که با چه کُدی آن را مجهز میکنیم. البته در تجهیز نشانهها با کدهای ارزشی صرفا خود ما نقش نداریم، بلکه فضا و محیطی که ما را فرا گرفته نیز مهماند. نشانه مهاجرت به خصوص برای نخبهگان و آنهایی که ثبات نسبی داشتند، ارزش فرسایشی تولید میکند.
یک عمر تلاش و کار در یک محیطی (تشکیل یک نظام نشانهگی) یک شبه به هیچ تبدیل میشود. نخبهگان پس از تلاشهای مداوم که باید ثبات و آرامش به بار میآورد، دست و پا بسته به نقطه اول پرتاب میشوند. این سرخوردهگی عمیقی است که ممکن است نمود ظاهری نداشته باشد، ولی عمیقا روان بسیاری از نخبهگان ما را میآزارد. تفکر و دانش در درون نظام زبان و سپهر فرهنگی خاص تولید میشود. فرد هر چیزی که دارد، در درون نظم زبانی خویش دارد. به همین دلیل است که جهان، منهای زبان جهان نیست. البته منظور از زبان صرفا زبان مکالمه نیست، بلکه منظورم اینجا نظام زبان و نظم نشانهگیای است که براساس آن نطفه تفکر و جهانبینی فرد بسته شده و به بار نشسته است. مهاجرت از یک زبان به زبان دیگر و از فرهنگی به فرهنگ دیگر، نظام فکری فرد را دچار استحاله و تغییر میکند. مهاجر شبیه آدمی است که پول هنگفتی در دست دارد، اما از چلش افتاده و با آن هیچ چیزی خریده نمیتواند. بسیاری از نخبهگان کشور را که من دیده و با آن ها صحبت کردهام، از پوچی وضعیت حکایت کردهاند و اینکه چهگونه حس نقصان و فروریزی نظام اندیشهگی آزارشان میدهد و این طبیعی است، زیرا در پی دگردیسی نظام اندیشهگی، نشانههای حیات به گونه جدی دچار تحول و تولید کدهای ارزشی جدید شده است.
برداشت کلی من از وضعیت این است که نهایتا مهاجرت با سایر قربانیان خود یکی از نسبتهای زیر را دنبال خواهد کرد:
- این نشانه از سپهر قبلی خویش به گونه کامل کنده و در سپهر جدید منحل خواهد شد. در این وضعیت، طبیعی است که زندهگی نظم دوباره گرفته و با معیارهای جدید سازگار خواهد شد.
- میان سپهر قبلی و بعدی معلق و اسکیزوفرنی شدیدی خلق خواهد کرد. این گروه در جهان خیالی خویش دست و پا میزند، به گونهای که نه به این سپهر و نه به آن وفاداری خود را حفظ کند در مسیر فرسایش تدریجی فقط به گذر ایام خواهد نگریست.
- هرگز با سپهر قبلی نمیتواند خداحافظی کند و میزان همخوانی با سپهر جدید در کمترین حد ممکن قرار دارد و این خطرناکترین وضعیتی است که قربانی خود را پارانویید میسازد و در وضعیت هزارپارهگی روانی از سرنوشت سرگردان و بیثبات خود رنج میبرند.
دو صورت آخر، روانپریشی به بار میآورد و در چنین وضعیتی، از فرد مهاجر نمیتوان عین انتظاری را داشت که قبل از مهاجرت داشتیم. او که به پوچی یک عمر کارش پی برده، دیگر نخواهد توانست با عین انگیزه دست به قلم ببرد و هنوز هم مشتاق تولید چیزی باشد که یک عمر تلاشش در این حوزه عملا هیچ چیزی در زمان حال روی دستش نگذاشته است. فقط گروه نخست زمینه رشد فردی برای خود را فراهم خواهد کرد، زمینه دردی از جامعه مبدا را مداوا نخواهد کرد، زیرا این سپهر نشانهگی جدای از آن است. میزان تعهد این گروه هم همانند تعهد گروهی به کشور خواهد بود که در بیست سال گذشته به مقامهای بلند سیاسی گماشته شدند و نتیجه کارشان را با چشم سر مشاهده میکنیم.
نشانه مهاجرت، کژدمی است که هر کسی را به اندازه پیشینه، تعهد و احساسش در برابر مردم، وطن و تمام ارزشهای که عمری را برای حصول آن مایه گذاشته، نیش میزند. برخی را میکشد، برخی را نیمهجان و بعضی دیگر را صرفا هشدار میدهد.