سلما جهانی و تابوی دوگانه‌خوانی

29 حمل 1402
alt-white-book 6 دقیقه
سلما جهانی و تابوی دوگانه‌خوانی

Photo: BBC Persian

هر اثر هنری، سرچشمه‌ای دارد و آن اغلب احساس و عاطفه‌ی هنرمند است. هنر نیز مانند جنبه‌های ديگر زنده‌گی، برای جا افتادن و مردمی‌شدن نيازمند جذابيت است. هنرشناسان و زیبایی‌شناسان در مورد هنر و زیبایی گفته‌اند که زيبایی، همواره لذت‌بخش بوده و هنر نيز به واسطه‌ی همين ويژه‌گی، پدیده‌ی ارزش‌مند است. اين زيبايی ساده‌ی هنر، در مقام توصيف بسيار سخت رخ می‌نماياند. نظریه‌پردازها، در فلسفه‌ی هنر نیز، هنر را هم‌چون مرواریدی توصيف می‌كنند كه در درون پوست سخت صدف جای گرفته‌است.

فیلسوفان قدیم هم به این باور بودند که زيبايی اساساً از ویژه‌گی‌هایی مانند تقارن و تناسب به وجود آمده‌است. ارسطو اعتقاد داشت که فرم‌های اصلی زيبايی از نظم و تقارن مشخص می‌شود و آگوستين قديس که آثار خود را در قرن پنجم ميلادی نوشته، نیز گفته: تناسب است که اشيا، زيبا و جذاب به نظر می‌رسند. برخی از متفکران معتقد اند که ادراک زيبايی مخصوص موجوداتی است که از قوای عقلی و ذهنی بالاتری برخوردار اند.

موسیقی را هنر ترکیب و توالی صداهای مختلف نامیده‌اند، موسیقی نیز در قالب خاصی از زیبایی‌شناسی هنری قرار دارد که  وابسته به سلیقه‌ی فردی، دوره‌ی زمانی و جغرافیا و محل زنده‌گی انسان‌ها متفاوت است. موسیقی، هنری است که آرامش روح و روان انسان را فراهم می‌کند و معیار زیبایی‌شناسی موسیقی بسته‌گی به دوره‌ی هنری و جامعه‌ی هنری آن دوره دارد. زیبایی‌شناسی در موسیقی، نه تنها به دوره‌های تاریخی، بل‌که به جوامع و ویژه‌گی‌های فرهنگی هر جامعه نیز به شدت وابسته‌است.

هوای کوی جانان دارم امشب

دل چون لاله سوزان دارم امشب

اگر دستم به دامانش رسد باز

شکایت‌ها زهجران دارم امشب

با این دوبیتی‌های فولکلور آدم‌های بی‌شماری عشق ورزیده، آن را شنیده، با آن‌ها خندیده و گریسته‌اند. بیش‌تر این دوبیتی‌ها بی‌صاحب‌اند و با آن‌که در هر آهنگی ممکن است یکی تا دو دوبیتی از بابا طاهر عریان و فایز کردستانی جای خوش کرده باشند؛ اما در سرزمین ما کم‌تر کسانی اند که بابا طاهر و فایز را می‌شناسند. از این رو، بیش‌تر آوازخوانان و سازنده‌گان موسیقی افغانستان، دوبیتی‌های بابا طاهر و فایز را نیز در شمار بی‌صاحبان می‌شمارند و آن را چهاربیتی یا چاربیتی می‌دانند.

موسیقی، نرم و با صلابت آغاز می‌شود. صدای هر سازی را به درستی می‌شنویید و با تمام وجود آن را حس می‌کنید؛ زیبایی یعنی تحت تاثیر قرار دادن مخاطب. هنوز در حال کیف بردن از سازهایی استید که نواخته می‌شوند که یک‌باره، جلوه‌ی دیگر این زیبایی نمایان می‌شود. حنجره شفاف است و صدا، صدای رسا و گوش‌نواز: بچه امشب با منت هوای جنگ مگر

بچه دل می‌شکنی

بچه دل می‌شکنی، دل تو سنگ است مگر

بچه هر دم ز برم

بچه هر دم ز برم گریخته می‌خایی

بچه در سینه‌ی من

بچه در سینه‌ی من جای تو تنگ است مگر

بچه ماشی ماشی

صدایی که این بیت‌ها را با تمام حس و حال ‌فریاد می‌زند، صدای آشنا است و پرت می‌شویید به روزگاران اندک دور. صدایی که از کودکی آن را می‌شناسید. در آمد آمد نوروز، این صدا از امواج مختلف رادیویی و تلویزیونی پخش می‌شود و نوید آمدن بهار و نوروز را می‌دهد:

سر کوی بلند فریاد کردم

علی شیر خدا را یاد کردم

این دوبیتی در قالب آهنگی اجرا می‌شود که قصه‌ی پر شوری از عشق و جنون را در آدمی تازه می‌کند؛ عشق عایشه و ملا محمد جان. این صدای آرام‌بخش، صدای سلما جهانی است؛ با این صدا، جان آدمی تازه می‌شود و دلش روشن. هنوز مزه‌ی صدای سلما شبیه خون در شریان‌ها جاری است که صدای مردی بلند می‌شود:

دختر از بوس و کنار تو سخن‌ها دارم

مستی نازی نازی

دختر مستی ز وصال تو تمنا دارم

مستی نازی نازی

دختر امشب به برم بوسه تمنا دارم

مستی نازی نازی

دختر باشی به برم امید فردا دارم

مستی نازی نازی

صدا، صدای «رهی جهانی» است، پسر سلما جهانی. مادر و پسر با تمام وجود عاشقانه می‌خوانند، مخاطب را میخ‌کوب می‌کنند و می‌برند به گذشته‌ها  تا خاطرات عشق در وجودشان گل کند. پسر و مادر روزگاری است که کنار هم عاشقانه می‌خوانند. آهنگ‌های ماندگاری را بازخوانی کرده و با کیفیت عالی نشر می‌کنند. بازخوانی آهنگ‌هایی که چند نسل از آن‌ها خاطره دارند و با آن‌ها عاشق شده‌اند و یا مزه‌ی تلخ شکست را تا آخر در زیر زبان داشته اند.

مادر و پسر به قدری عاشقانه می‌خوانند که حس می‌شود عاشق و معشوقه اند و قصه‌ی عشق‌شان را روایت می‌کنند:

سلما جهانی و احمد ولی در کنار داوود خان، نخستین رییس‌جمهور افغانستان

 

«کجا استی بیا جانم فدایت

که مانده چشم بیمارم به راهت

ندارم طاقت درد فراقت

بیا تا جان سپارم پیش پایت

بمو نیم نگاهت سرت عاشق شدیم

دگه چاره ندارم، ولا پشتت دق شدیم»

 

از کجا به این لذت رسیدیم؟

پس از سفر امیر شیرعلی‌خان به هندوستان، شاه هند به درباریانش می‌گوید، شاه افغانستان می‌تواند روی هر چیزی دست بماند و به عنوان  تحفه با خود به کابل ببرد. امیر شیرعلی در کنار دیگر هدایا، یک گروه از رقص و آواز را انتخاب می‌کند.

 پس از برگشت شاه به افغانستان، اعضای گروه برگزیده با خانواده‌های‌شان به کابل می‌آیند و در کوچه‌ی خواجه خردک که امروز به نام «کوچه‌ی خرابات» می‌شناسندش، مسکن‌گزین می‌شوند. با آمدن این خانواده‌ها که پدران استاد «قاسم افغان» و استاد «سرآهنگ» و جمعی دیگری از خراباتیان بودند، موسیقی در افغانستان متولد می‌شود.

پیش از آن، مردم نه تنها رابطه‌ی چندانی با موسیقی نداشتند، بل که برعکس، به دیده‌ی شک و تردید می‌نگریستند و در مواردی، آن را منفور می‌دانستند. مردم هراس از این داشتند که مبادا لذت شنیدن موسیقی، جای اذان و قرائت را بگیرد.

رد پای چنین نگاهی به موسیقی تا امروز ادامه دارد و گروه‌های تندرو مذهبی در منصب حاکمان سرزمین، در پی تقویت آن اند. با ظهور دوباره‌ی طالبان، هنر و هنرمند به یک باره آواره شدند.

هنرمندان رقص و آواز سال‌ها در خدمت شاه‌ و خانواده‌های شاهی قرار داشتند، حتا گفته می‌شود در برنامه‌ها و شب‌نشینی‌های قصرنشینان، آن‌ها را سربازان شاهی از کوچه خواجه خردک تا قصر همراهی می‌کردند و همیشه از خانه و جان و مال‌شان محافظت می‌شد. ولی مردم عام آن‌ها را حقیر می‌شمردند. آن‌ها را  دلاک، دولکی «دهل‌زن»، «کنچنی» و رکیک‌تر از این‌ها صدا می‌زدند.

پس از آن‌که شهزاده‌ها به خواندن و نواختن علاقه نشان دادند، موسیقی کم‌ کم جای‌گاهش را در میان مردم کابل پیدا کرد.  شاه امان‌الله نزد استاد قاسم هارمونیه نواختن را آموخت و هنرمندان بی‌شماری در دل پایتخت‌نشینان خانه کردند و آرام‌آرام پای‌شان به خانه‌های مردم باز شد.

نخستین تابوشکن

استاد عبدالغفور برشنا از خانواده‌ی شاهی بلند می‌شود و این تابو را می‌شکند و راه را برای هنرمندان مرد و زن باز می‌کند. زنانی چون استاد مهوش، سارا زلاند، خانم ژيلا، خانم افسانه و دیگران… زمین و زمینه‌ی موسيقی را برای دیگران باز كردند. در آن‌ زمان، با امكانات اندک اما فراوان، تلاش می‌کردند. با آن‌كه سهولت‌ها اندک بودند، اما پشت‌كار زنان در جامعه سنتی آن زمان و حتا هنوز قابل تحسین است.

استاد نی‌نواز، زلاند، شیدا، اول‌میر، ناشناس، ساربان و چند نام آشنای دیگر نیز به درخشش بیش‌تر دوره‌ی پس از استاد برشنا افزودند.

سلما جهانی در ۲۷ نوامبر ۱۹۵۲ در کابل زاده می‌شود. خانواده‌اش نام او را ثریا می‌گذارند. ثریا آرام آرام بزرگ می‌شود، راه رفتن می‌آموزد و دختری می‌شود که سیزده سال دارد و در حال رفتن به مکتب است.

احمد ولی، پسر خاله‌اش به نبوغ و زیبایی صدایش پی‌ می‌برد و او را به دنیای موسیقی می‌کشاند. در همان سال، به رادیو افغانستان می‌رود و آهنگی از ساخته‌های استاد خیال « بگو از من چه دیده‌ای» را اجرا می‌کند و بعد داستان تاریخی ملا محمد جان و عایشه را زنده می‌کند. ترانه‌ای که در کلکته‌ی هند در سال ۱۹۰۷ توسط استاد غلام ‌حسین، پدر استاد سرآهنگ اجرا شده بود. موسیقی ترانه‌ی «بيا كه بريم به مزار ملا محمد جان» با این سفر هنری‌ غلام ‌حسین آغاز می‌شود و تا امروز ادامه دارد.

صدای هارمونیه و صدای استاد برشنا –  كاكای پدرش –  و احمد ولی،  پسر خاله‌اش ، ثريا را سلما ساخت. پس از ثبت این دو آهنگ، سلما دو سال آواز نخواند.

سلما، نخستین زن آوازخوان افغانستان است که تابو را شکست و آهنگ‌های دوگانه خواند. او تنها شانزده سال داشت كه اولين البوم هنری‌اش را با احمد ولی از نشانی «افغان موزيك» به نشر رساند.

سلما با آهنگ‌های «يك لحظه يك لحظه» و «جان جان نگاه تو» که با احمد ولی اجرا می‌کند، شهره‌ی شهر می‌شود. این سفر زمانی آغاز می‌شود كه فعاليت‌های هنری زنان در كشور تازه رنگ گرفته بود.

ستاره‌ی دنباله‌دار

سلما، تنها به نام‌ خودش در آسمان موسیقی افغانستان بسنده نکرد. او چند ستاره‌ی دیگر را نیز به بالا کشید. او، برادرش، حيدر سليم را به دنیای موسيقی آورد و با او شروع کرد به خواندن آهنگ‌های جوره‌ای.

حیدر سلیم، نخستین‌بار در كنار خواهرش سلما آواز خواند و اولين آلبوم «موزيك سنتر» را با آهنگ‌های ماندگارشان ثبت تاريخ موسيقی افغانستان كردند: «گر رهايم كنی نمی‌ميرم/كه به ‌سر شور تازه‌ای دارم» و «در قيد غمم خاطر آزاد كجايی».

در آن دوران، دید و فکر مردم به چند قرن گذشته برمی‌گشت. هضم کردن این‌ که خواهر و برادر، عاشق و معشوقه هنری هم ‌شوند و خواهر و برادر کنار هم عاشقانه بخوانند و دیگران را شاد کنند، دشوار بود و به تابوی بزرگ‌تری می‌ماند که در برابر سلما قرار داشت و باید آن را نیز می‌شکست. سلما ادامه می‌دهد و با برادر عاشقانه می‌خوانند، می‌رقصند و می‌خندند. چنان که حس نمی‌شود خواهر و برادراند. این در حالی است که در جامعه‌ی سنتی نفس کشیدن سنگینی می‌کند. آن دو به خوانش عاشقانه‌ها ادامه می‌دهند و شهرت‌شان تا دورها می‌رسد. سلما و سلیم کنار هم می‌خوانند و در گوشه‌های شهر و در خلوت‌ها حرف و حدیث‌های زیادی پشت سرشان شکل می‌گیرد. مردمان آن زمان قصه می‌بافتند و از عشق سلما و سلیم حرف می‌زدند، اما آن‌ها  بی‌خیال این قصه‌‌بافی‌ها فقط می‌خواندند.

سلما هنوز دانش‌آموز مكتب بود که در یکی از برنامه‌های «پيام صبح‌گاهان» راديو افغانستان با صدای رحيم جهانی آشنا شد. پس از آن روز، ساعت‌ها کنار رادیو می‌نشست تا صدای رحيم جهانی پخش شود و او بشنود. آن صدای پخته و دل‌پذیر سلما را به بیابان کشانید و بالاخره تقدیر کار خودش را کرد.

سلما به عشقش رسید و هم‌سفر رحيم جهانی شد. ثریایی که سلما شده بود، اینک جهانی شد. رحيم جهانی تحصيلات اكادميک در زمینه‌ی موسيقی داشت و سلما در این فضا بیش‌تر می‌درخشید. آن‌ها آهنگ‌های ماندگار دوگانه از خود به جا می‌گذارند.

حاصل این وصلت سه فرزند به‌نام های سلما، سنبل و رهی جهانی است. سلما جهانی سال‌ها پس از مرگ رحیم جهانی، رهی جهانی را که نواختن طبله را نزد استاد ذاكر حسين آموخته بود هارمونیه و طبله را نزد پدر، معشوقه هنری برگزیده است.  امروز، رهی جهانی در كنار مادرش آواز می‌خواند و به بازخوانی آهنگ‌های ماندگار از هنرمندان پر آوازه رو آورده است. آن‌ها عاشقانه‌های کهنه را نو می‌سازند. آن‌ها با حس و شوق تمام و پر از عشق و عاطفه فریاد می‌زنند:

«چه دیدی از من غمگین رمیدی

قد بلندی داری واوا رفیق جانم

چشم خماری داری، بردی دل و جانم

کاری عاشقی به ناز است، نکنم چطو کنم

بکنم در غم بمانم، نکنم چطو کنم»

 

برای دریافت خبرنامه ایمیل تان را بنویسد


نوشته‌های مرتبط