آغاز چهار دهه کابوس
سرنوشت افغانستان همیشه از دور تعیین شده است

رییسجمهور بایدن در اپریل ۲۰۲۱، روزی که خروج تمام سربازان امریکایی از افغانستان را اعلام کرد، زیر باران ملایم در امتداد سنگقبرهای سفید در بخش ۶۰ گورستان آرلینگتون قدم میزد؛ محلی که در آن سربازان کشتهشده در افغانستان و عراق دفن شدهاند. او در پی مکث کوتاهی در صحبت با خبرنگاران گفت: «هیچ وقت فکر نمیکردم که ما آنجا هستیم تا به نحوی افغانستان را متحد کنیم. این کار هرگز صورت نگرفته است، هرگز نشدهاست.»
این نشاندهندهی تحقیر میلیونها نفر در افغانستان بود که از بیست سال پیش – از زمان سقوط طالبان – برای ایجاد یک جمهوری متحد با این باور که یک ملت هستند تلاش کرده بودند، اما یکبار دیگر این کشور، خودش را در تعریفی از بیرون پیدا کرد و توسط دیگران چارچوببندی شده بود.
در سال ۱۹۸۹، یک ابرقدرت دیگر پس از شکست در افغانستان، عقبنشینی کرد. جنگ شوروی نیمی از مداخلهی امریکا بود و رهبران آن درک بهتری از کشور نداشتند. الیزابت لیک در کتاب «کورهی افغان» که پژوهشی دربارهی تاریخ جنگ شوروی است، دریافت که میخاییل گورباچف مانند بایدن بیشتر به عقبنشینی اهمیت میداد تا آیندهی حکومتداری در افغانستان.
در مورد رییسجمهور ریگان که شورش در برابر تهاجم شوروی را تامین مالی کرد، نیز همینطور بود. او هیچ درکی از این نداشت که پس از موفقیت، افغانستان چهگونه باشد. ایالات متحده تلاش داشت تا به جای ساختن یک کشور جدید، رژیم گذشته را دوباره مستقر سازد. مشکلی که نه در آن زمان و نه در جریان مداخلهی امریکا در بیست سال گذشته مورد توجه قرار گرفت، این بود که هیچ رژیم با ثباتی در گذشته و هیچ اجماعی در افغانستان مبتنی به این که دولت چهگونه باید باشد، وجود نداشت.
کابوس طولانی افغانستان با کودتای نرم سال ۱۹۷۳ شروع شد. زمانی که داوودخان جاگزین پسر کاکایش ظاهرشاه شد که ۴۰ سال شاه بود. داوود در سال ۱۹۷۸با یک انقلاب خشونتآمیز برکنار شد و با خانوادهاش در ارگ، مقر قدرت در کابل به قتل رسید. با وجود خشونت، انقلابیون شبیه مجاهدین نبودند.
لویی دوپری، باستانشناس و مردمشناس که در آن زمان در کابل زندهگی میکرد، رهبران انقلابیون را به عنوان حاملان «تداوم و حرفهای بودن» توصیف کرد. یازده نفر از کسانی که به پستهای کابینه معرفی شدند، در زمان کودتا شغلهای دولتی داشتند. همچنان سه شاعر و روزنامهنگار بیکار، دو نفر داکتر بیکار، دو وکیل، دو آموزگار و یک نفر دیگر شامل میشد که او را زمیندار میخواندند.
دوپری در همراهی با همسرش نانسی، گردآورنده مجرب روزنامه و جزوه بود و آرشیف او به صورت قابل ملاحظهای از جنگهای درازمدت آسیب ندید و دستنخورده باقی ماند تا این که بنیاد مرکز افغانستان در دانشگاه کابل را تشکیل دهد؛ جایی که نانسی تا زمان مرگش در سال ۲۰۱۷ در آن کار کرد.
ایالات متحده تلاش داشت تا به جای ساختن یک کشور جدید، رژیم گذشته را دوباره مستقر سازد. مشکلی که نه در آن زمان و نه در جریان مداخلهی امریکا در بیست سال گذشته مورد توجه قرار گرفت، این بود که هیچ رژیم با ثباتی در گذشته و هیچ اجماعی در افغانستان مبتنی به این که دولت چهگونه باید باشد، وجود نداشت.
الیزابت لیک با استناد به این آرشیف در میان بسیاری از منابع دیگر دریافت که نه مارکسیسم، بل الگوی دولتی بودن اتحاد جماهیر شوروی بود که برای این افغانهای تحصیلکرده جذابیت داشت. امریکا از اینکه نور محمد ترهکی، مترجم پیشین سفارت امریکا در کابل یکی از رهبران کودتا بود، تعجب کرد. اما ترهکی برعکس شماری از پیروانش، جاهطلبی رادیکالی برای ایجاد یک کشور کمونیستی با پشتیبانی اتحاد جماهیر شوروی داشت، اما با یک مشکل روبهرو شد و آن اینکه اقتصاد افغانستان بسیار روستایی بود و این کشور طبقهی کارگر نداشت.
ترهکی در یک مکالمهی سوررئال که توسط سیآیای شنود شد، از الکسی کوسیگین، نخستوزیر شوروی به خاطر نبود زمینه و امکانات لازم، برای ساختن یک دولت انقلابی «پرولتاریای شهری» عذرخواهی کرد. زمانی که کوسیگین از او پرسید برای ارتشی که از سوی مستشاران شوروی در دههی ۱۹۷۰آموزش دیدند، چه پیش آمد؟ پاسخ ترهکی اعتراف به این بود که بسیاری از آنها رفتهاند تا به واپسگرایان مسلمان بدل شوند.
شاید آنها یک انقلاب کمونیستی کامل نداشتند، اما طرفداران مشتاق اصلاحات ارضی تهاجمی بودند، یعنی خرد کردن املاک بزرگ و زمیندار ساختن دهقانان. ترهکی رفته رفته به این پروپاگندای خود اعتقاد پیدا کرد. زمانی که ترهکی دربارهی اصلاحات سخن راند، یکی از مقامات دولت شوروی او را «غرق در خلسه» توصیف کرد. مشاوران فنی در افغانستان بیشتر از کشورهای دیگر جهان سوم بودند. این درست مانند گسترش مداخلات (مشاوران) تحت رهبری امریکا پس از یازدهم سپتامبر، قدرت را از افغانها سلب کرد. آنها به بازیکنان منفعل در درام دیگران تبدیل شدند.
سرعت زیاد اصلاحات ارضی، علاوه بر افراط و تفریط سربازان شوروی پس از حمله روز کریسمس در سال ۱۹۷۹، منجر به افزایش مخالفت شد. تصرف زمین، هم مالکان و هم دهقانان را فقیر کرد، زیرا کسانی که از طبقهی پایین اجتماع بودند، دسترسی به حمایت و وام را از دست دادند که این امر سبب شد «واپسگرایان مسلمان» گردهم آیند تا علیه مهاجمان بسیج شوند.
از دههی ۱۹۷۰ یک گسل اساسی در جامعهی افغانستان وجود داشت. با افزایش خواستهها برای تغییر، پس از دههها که کشور به عنوان یک مرداب دورافتاده، منزوی و فراموش شده بود، دو نمونه از دولت بالقوه در افغانستان پدیدار شد. یکی از آنها بهشت سوسیالیستی بود که توسط دو جناح ترویج میشد و در حزب دموکراتیک خلق افغانستان PDPA با ناراحتی جمع شده بودند. دیگری، یک دولت اسلامگرا بود که از نسخه افراطی سید قطب در مصر الگو میگرفت.
شماری از دانشجویان افغانستان در دهههای ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰در مصر تحصیل کردند و برای ترویج ایدهی جدیدی از کشورداری و سازماندهی احزاب سیاسی در اوایل دهه ۱۹۷۰بازگشتند. آنها خواهان محدودیتهای اجتماعی شدیدتر شدند. جوانان افغانستان در آن زمان مانند جوانان در سایر نقاط جهان، آزادتر زندهگی میکردند. دو دهه پیش از ظهور طالبان، زنان جوانی که چادر نمیپوشیدند، با اسیدپاشی در خیابانها روبهرو شدند، زیرا در افغانستان صورت رادیکالتری از اسلام معرفی شد.

کورهی افغان، اشغال شوروی و ساختن افغانستان مدرن، نوشتهی الیزابت لیک
در روندی که از سوی انسانشناس فرانسوی، اولیویر رای، به خوبی توصیف شده، هنگامی که مقاومت در برابر اشغال شوروی شروع شد، خط درشتتر اسلامی جای عرفان سنتی صوفیانهی افغانستان را گرفت، زیرا مردم در زمان هرجومرج به ایمان به عنوان یک عامل اجتماعی الزامآور روی آوردند. امریکا از این تندروان اسلامگرا در برابر اشغال شوروی حمایت کرد.
دونالد رامسفیلد که امتیاز داشتن عنوان جوانترین و مسنترین وزیر دفاع ایالات متحده امریکا را دارد و دو بار در جنگ افغانستان شرکت کردهاست، در ویدیویی که در سال ۱۹۸۰ در مناطق شمالغربی افغانستان ضبط شده، یک کلاشینکوف را به یک جنگجوی جهادی میدهد و عبارت «الله اکبر» را به کار میبرد.
دربارهی پیآمدهای حمایت درازمدت هیچ فکری وجود نداشت. زبیگنیو برژینسکی، مشاور امنیت ملی رییسجمهور کارتر در آغاز جنگ گفت: «در چشمانداز جهانی تاریخ، چه چیزی مهمتر بود… چند مسلمان تحریکشده یا آزادی اروپای مرکزی و پایان جنگ سرد؟»
پاکستان مقاومت را به هفت حزب اسلامی سازماندهی کرد. در مقطعی از جنگ، ۶۰ درصد پناهجویان جهان از افغانستان آمده بودند و بیشترینشان در اردوگاههای گسترده در مرز شمالغربی پاکستان زندهگی میکردند. برای دریافت کارت جیره، خانوادهها باید به یکی از طرفین تعلق میداشتند؛ روندی که جامعهی افغانستان را رادیکال میساخت.
لیک استدلال میکند که چارچوببندی قبیلهای جامعهی افغانستان از طرف امریکا، جناحگرایی را کمک کردهاست. این یک جامعه عقبمانده را تشویق کرد، زیرا سیاستگزاران امریکا تصور میکردند که در واقع فقدان مدرنیته به مقاومت دامن زدهاست. یکبار دیگر، افغانستان آینده خود را از دور تعیین شده دید.
لیک مینویسد که این تاریخ نظامی نیست که تحلیل او را فاقد زمینه حیاتی میکند. توضیح او از پیشینه سیاسی استعفای دولت نجیبالله تحت حمایت شوروی در سال ۱۹۹۲ خشونت فوقالعاده آن زمان را نادیده میگیرد. با تغییر موضع جنرال دوستم، ستونهای زرهی احمدشاه مسعود که از شمال به کابل پایین شدند و گلبدین حکمتیار که مواضع راکتی را در رشتهکوههای جنوب ایجاد کرد، مقدمهای شد برای چهار سال بدترین جنگ داخلی که کشور شاهد آن بودهاست و پایختت را ویران کرد. در واکنش به این هرجومرج بود که چهار سال بعد، طالبان ظهور کردند.
نویسنده: دیوید لاین، مجلۀ کریتیک
نوشتههای مرتبط
